بهانه
دلم براي سرودن بهانه ميخواهد
بيا كه دفتر شعرم ترانه مي خواهد
پريده مرغك دل سوي ناكجا آباد
در اين هواي مهآلوده لانه مي خواهد
حديثِ شيخ و دختر ترسا مخوان كه جهان
دوباره نو شده از نو فسانه مي خواهد
كجاست آن دمِ عيسي كه جان توان بخشد
درختِ خشكِ دلِ ما جوانه مي خواهد
فضاي شهر، پر از ناله هاي جان فرساست
نواي چنگ و سه تار و چغانه مي خواهد
بگير دستِ مرا تا زجاي برخيزم
زمانه شعرِ تر و عاشقانه مي خواهد
بده مرا قدحي باده و غزل بستان
شرابِ ناب حريفِ شبانه مي خواهد
كرشمه اي بنما ساقيا كه آتش دل
زپا فتاده و ليكن زبانه مي خواهد
براي شعر سرودن ((كفاييِ)) بي دل
كرشمه اي قَدَر و دلبرانه مي خواهد سيامك كفايي10/10/95